معنی قدرت داشتن
واژه پیشنهادی
فارسی به عربی
یستطیع
حل جدول
فارسی به آلمانی
Büchse (f), Darf, Dose (f), Einmachen, Kann, Kanne (f), Können
فرهنگ عمید
توانستن، توانایی داشتن، توانایی انجام دادن کاری یا ترک آن،
توانایی، نیرو،
سلطه، نفوذ فرمان،
* قدرت داشتن: (مصدر لازم) نیرو و توانایی داشتن،
* قدرت کردن: (مصدر لازم) قدرت و توانایی نشان دادن،
* قدرت نمودن: = * قدرت کردن
لغت نامه دهخدا
قدرت. [ق ُ رَ] (ع مص) قدره. توانستن. توانائی داشتن. رجوع به قدره و قدران شود:
میرسد مست و جهانسوز و که دارد قدرت
که سر راه به آن شعله ٔ آتش گیرد.
کافی سبزواری (از آنندراج).
سرحد خلقت شده بازار او
بکری قدرت شده در کار او.
نظامی.
قدرت. [ق ُ رَ] (اِخ) (شیخ...) از شاعران هندوستان است که منشی حاکم بهوپال بوده و آثار قلمی نظمی و نثری دارد. از جمله آنها است: 1- حکایات قدرت. 2- دیوان قدرت. وی به سال 1290 هَ. ق. درگذشته است. (قاموس الاعلام ترکی ج 5 ص 3602) (ریحانه الادب ج 3 ص 281).
قدرت. [ق ُ رَ] (اِخ) شاه قدرت اﷲ. از شاعران دهلوی هندوستان است که دیوانی بیست هزار بیتی و منظومه ای موسوم به نتایج الافکار داشته و به سال 1205 هَ. ق.در مرشدآباد هند درگذشته است. این از اشعار اوست:
ز فیض نم چشم گریان ما
بود دامن ابر دامان ما
گناهی که از خلق ناکرده ماند
قضا بسته آن هم به دامان ما.
(قاموس الاعلام ترکی ج 5 ص 3604) (ریحانه الادب ج 3 ص 280).
فرهنگ فارسی هوشیار
توانستن، توانائی داشتن
فرهنگ معین
(قُ رَ) [ع. قدره] (مص ل.) توانایی داشتن، توانستن.
فرهنگ فارسی آزاد
قُدْرَت، نام سیزدهمین ماه بهائی که از روز 13 آبان مطابق 4 نوامبر آغاز می شود،
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
1459